(بگو به خضر که از عمر جا ودانه ترا)
(چه حاصل است بجز مرگ دوستان دیدن)
داستان زندگی از بوستان عمر من
قصهء عشق است یاران محضر افسانه نیست
دست گلچین خار را بگذاشت گل را چید ورفت
خار خشکم آ بسوزانم به باغم خانه نیست
(کوه با سنگ آغاز میگردد وانسان بادرد) بیان وکتور هگو شاعر شیوابیان چه بجاست که مصداقیست برزندگیم .
زال زمان در شهر هرات باستان کشور خراسان زمین سر زمینکه افغانستان نامش کرده اند
سال 1950 عیسوی مطلبق 1330 هجری شمسی نالهء داشت جانکاه این ناله من بودم فریادی شدم که تا قطب شمال جهان به گوش ها رسیدم.
دست قهار طبیعت با ارهء بران دو درخت بارور باغ عمرم، پدر را را در نیمهء سال 1331 ومادر رابه سال 1367بی رحمانه از پای انداخت ودست تبردار خونینش با خشم در سرطان سال 1373قامت رسای فرزند جوانم رفیق جان راکه بیست وسومین بهار زنگیش را پشت سر گذاشته بود در شهر کابل به پهلوی صدها هموطن به خاک وخون کشید که این مرگ خونین نا بهنگام وفات سه فر زند دیگرم را بار دیگری بر دوش غم هایم وهمسرم را ماتمی. شد که بیش از 36 سال است باهم یکجا زندگی داریم همسرم مادریست داغ دیده که هر دو با دیدن 4 فرزند برومندجوان شامل دو دختر ودو پسر بزند گی امید واریم که اینک در پهنهء طبیعت نفس میکشیم
درست به خاطر ندارم در چه زمانی به نوشتن شعر آغازیده باوردارم گریه ها و قه قه های زمان کودکیم شعر های بوده اند که موسیقار صدایم بدان آمیخته واهل خانه با دیدن وشنیدن این آهنگ ها دل خوش بوده اند.
روی همین ملحوظ ثبت دفتری نشده وپراگنده هر طرف تاحا ل سر گردان پیش پایی می خورند.
زند گی پر بارم را مدیون مادرم هستم که با رنج وزحمت روز افزون بر من منت گذاشت و باهمت قهر ما نانه اش تا آخرین لحظهء حیات نامم را فریاد میزد که من در ادای حق مسلم آن خویشتن را بدهکاردا نسته
بیشتر یادش میکنم وزن را معبودی میدانم در وجود مادرم.
بعد از فراغت صنف 12 لیسهء جامی هرات6 سال را در رشته های کتابت وتدریس شاگردان در مکاتب لیسه و ابتدایی ولایت هرات و18 سال را در شهر کابل برتب افسری نظامی الی رتبهء جنرالی انجام وظیفه نموده ام. مدت ده سال است که دوراز میهن عزیزم افغانستان کشور درد ها ورنجها با فامیل در خاج از کشوردوسال را درشهر تاشکند کشور ازبکستان و8 سال را در شهر تامپرهء کشور فنلاند حیات بسر میبرم.
با عرض حرمت حضرت ظریفی
۸ـ۷ـ۲۰۰۷